-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آبانماه سال 1384 19:23
چراغها را خاموش کنید می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛ بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم از من نگیر این لحظه های دلخوشی را نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ... یادت می آید حرفی را که زدی؛ گفتی می روم، گه گداری...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مهرماه سال 1384 10:06
تو را میشناسم تو از جنس احساس یک بوته نسرین تو با چکه های شفق آشنایی تو سر فصل لبخند هر برگ یاسی یر پژواک سرخ صدایی تو رنگین کمانی ز چشمان موجی تو رمز رسیدن به اوج خدایی تو در شهر رویاییم کلبه دل تو یک قصه از .اژه ابتدایی تو از آه یک ابر مرطوب و تنها تو بارانی از سرزمین وفایی ترا مثل چشمان خود می شناسم اگر چه ز مژگان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 06:46
ای نگاه سبز تو آیینه ی فردای من آبی چشمان تو زیبا ترین دریای من مثل گلهای غزل مثل کبوترهای عشق غرق شادی می شود با یاد تو رویای من نو بهار زندگی یک فصلی از لبخند توست خنده ات را دوست دارم ای گل زیبای من کاش می شد زندگی را, اشک را, اح ساس را هدیه می دادم به تو ای عشق بی همتای من دستهای مهربانت بین ما پل می زند لحظه ای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 23:24
عاشق بودن T o love someone بخشیدن تا سر حد فقر است is to give until your heart aches, والاترین هدیه ها بین دوستان The greatest gifts shared between two people اعتماد است و درک متقابل are trust and understanding, این دو ارمغان عشق اند. Which come from love. عشق ایثار چیزی بیش از تمامی خود است، ten percent of yourself...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1384 08:00
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی ..... اما سلام وآرزوی من برای خوشبختی تو تو را در خواهد یافت و در بر خواهد گرفت و احساس خواهی کرد اندکی شاد تر و اندکی خوشبخت تر و نخواهی دانست که چرا...... زندگی شهد گل است زنبور زمان می خوردش آنچه می ماند عسل خاطرات است. زندگی ادامه داره حتی وقتی تو نباشی اگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 04:53
نمی خواهم بگویم که تو بی وفا هستی چون تو معنی وفا را به من اموختی هنگامی که تو از میان شکوفه هی گیلاس به من خندیدی من عاشقی را با تمام وجود احساس کردم. هیچ گاه نخواهم گفت که عاشق نبودی زیرا کسی که عشق را به قلب سنگ من وارد کرد نمی تواند عاشق نباشد. اه دلم گرفته عزیز دلم عجیب گرفته باهیم میل به رفتن دارد در ماندن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 04:23
مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید که زه انفاس خوشش بوی کسی می اید دوست عزیزی قراره که از سفر برگرده من پیشاپیش اومدن ایشون رو خدمتشون خیر مقدم عرض می کنم WELLCOME NAZANIN
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 19:15
My heart will go on Evry night in my dreams I see you I feel you That is how know you go on Far across The distance and spacec Between us you have come To show you go on Near far where ever you are I be live That the heart does go on Once more you Open the door and you be Here in my heart and My heart will go on and...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 21:30
هم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری و هرگز از تو رنجور نخواهم شد چرا که دوستت دارم دیوانه وار عاشقت شدم... چرا که مهربانی را در تو دیدم با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی.. و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم..... نه تو از عشق من دست می کشی و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود.. سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است... و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 19:56
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 19:54
ای تنها ترین اشکواره من تو تکانهای گرم قلب منی ای محبوبه من با من باش با توام ای لنگر تسکین ای تکانهای دل ای آرامش ساحل با توام ای نور ای منشور ای تمام طیفهای آسمانی با توام ای دلشوره شیرین نمی دانم هرچه هستی باش اما کاش....؟ نه جز اینم آرزویی نیست هر چه هستی باش اما باش
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 19:53
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 19:52
درابعاد کوچک اتاقم پنجره ای رو به تجلی...می نویسم از فردا...ازرفتن.... پویاترین گامهایت را در صدای باران شنیده ام و آتش ترین بوسه ها را به رعد هدیه دادم فاصله از من دیواری ساخته به وسعت برگ پس از رفتنت باران هرگزنبارید از تو حتی نسیم نگاهی نمی خواهم منتها به حرمت آن نگاه....آن خاطره....آن خیابان گامی بر این جاده بگذار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 19:48
در لحظه های تنهایی به آرزوهای خود می اندیشم آرزوهایی که شاید هیچ گاه سبز نشوند با خود می گویم کاش جانم از این قفس خاکی رها می شد آن گاه من همچون کبوتری سبکبال هم صحبت آسمان می شدم کاش غنچه وارلبخندی نثار باغ می کردم ودر سایه های درخت سرو به بهار فکر می کردم کاش آن روزها که ابرها ترانه زلال خود را تقدیم دشت کردند همراه...