هم کرد
حتی اگر مرا از یاد ببری
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد

چرا که دوستت دارم
دیوانه وار عاشقت شدم...
چرا که مهربانی را در تو دیدم
با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی..
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم.....
نه تو از عشق من دست می کشی
و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود..
سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است...
و اگر با مژگانت اشاره ای کنی....
فرسنگها...را خواهم پیمود....
چرا که شب عشق بسیار طولانی ست...
و قلبم در آرزوی تو می سوزد....
آنگاه که از برابر  دیدگانم دور شوی.....
خورشید وجودم پنهان می گردد.....
ابر های غم و اندوه مرا در بر می گیرد....
و به دنیای غریبی می برند....
همیشه در قلبم حضور داری....
عشقت زندگیم را گلباران کرده است..
تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز در کنارت طی کرده ام

تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز در کنارت طی کرده ام

 

 

 
که چی؟که بمانم دویست سال،به ظلم و تباهی نظر کنم
که هی همه روزم به شب رسد،که هی همه شب راسحر کنم
که هی سحر از پشت شیشه ها دهن کجی افتاب را ببینم
و با نفرتی غلیظ نگاه به روزی دگر کنم
نبرده به لب چای تلخ را،دوباره کلنجار پیچ و موج
 که قصه دیوان بلخ رادوباره مرور از خبر کنم؟
 قفس، همه دنیا قفس،قفس ؟
هوای گریزم به سر زد
دوباره قبا را به تنم کشم،دوباره لچک را به سر کنم
کجا؟ به خیابان ناکجا :میان فساد و جمود و دود
 که در غم هر بود یا نبود ز دست ستم شکوه سر کنم !
اگر چه مرا خوانده اید باز،ولی همه یاران به محنتند
گذارمشان در بلای سخت؟ که چی؟ که نشاطی دگر کنم
ولی نه چندان در غبار برف فرو شدم تا برون شوم
گمان نکنم زین بلای ژرف سری به سلامت در کنم
رفیق قدیمیم، عزیز من!به خواب زمستان رهام کن
مگر به مدارای غفلتی ،روان و تن اسوده تر کنم
 اگر به عصب های خشک من نسیم بهاری گذر کند
به رویش سبز جوانه ها دوباره تنی بارور کنم.





ستاره بود غزل بود ترانه بودو تو بودی

هزار حادثه اما بهانه بودو تو بودی

تو بودی و شب قصه تو بودی و تب پرواز

هزار آینه فریاد هزار پنجره آواز

شب است و شعر دوباره شب است وباغ ستاره

به اعتبارتوروشن من و چراغ ستاره

حضورم ازتوهمیشه سکوتم از توصدابود

توآسمون ترانه پرنده بودورهابود

گذشتی از شب قصه گذشتی از شب آواز

نه از ستاره شنیدی نگفتی از تب پرواز

نگفتی از شب گریه نگفتی از من بی تو

در این حضور خیالی چگونه ماندن بی تو

ستاره بود غزل بود غزل نبودو توبودی

تویی که از تو نوشتی تویی که از تو سرودی

ستاره بود غزل بود غزل نبودو توبودی


دوستی


دل من دیر زمانی است که می پندارد:

"دوستی" نیز گلی است،

مثل نیلوفر و ناز،

ساقه ترد و ظریفی دارد.

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

           - دانسته -

                   بیازارد!

 در زمینی که ضمیر من و توست،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم.

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس.

بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

زندگی ، گرمی دلهای به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است .

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت!

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد ،

دوست می باید داشت !

با نلاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دلهامان را

     مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

     ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

     عطرافشان

          گلباران باد .

خوب خوب نازنین من..

نام تو مرا همیشه مست می کند

بهتر از شراب..

بهتر از تمام شعر های ناب...

نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است.

من تو را به خلوت خدایی خیال خود

”بهترین بهترین من“ خطاب می کنم...

برای اونی که خودش می دونه کیهاین ترانه بوی نان نمیدهد
بوی حرف دیگران نمی دهد

سفره دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد

نامه ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر داستان نمی دهد

با سلام و ارزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد

کاش این زمانه زیر و روشود
روی خوش به ما نشان نمی دهد

یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه اسمان نمی دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد زمان نمی دهد

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد

هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد

عشق نام بی نشان است کس
نام دیگری بدان نمی دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد

نا امیدم از زمین و از زمان
پا سخم نه این نه ان نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد

پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد






 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد