ستاره بود غزل بود ترانه بودو تو بودی
هزار حادثه اما بهانه بودو تو بودی
تو بودی و شب قصه تو بودی و تب پرواز
هزار آینه فریاد هزار پنجره آواز
شب است و شعر دوباره شب است وباغ ستاره
به اعتبارتوروشن من و چراغ ستاره
حضورم ازتوهمیشه سکوتم از توصدابود
توآسمون ترانه پرنده بودورهابود
گذشتی از شب قصه گذشتی از شب آواز
نه از ستاره شنیدی نگفتی از تب پرواز
نگفتی از شب گریه نگفتی از من بی تو
در این حضور خیالی چگونه ماندن بی تو
ستاره بود غزل بود غزل نبودو توبودی
تویی که از تو نوشتی تویی که از تو سرودی
ستاره بود غزل بود غزل نبودو توبودی
دوستی
دل من دیر زمانی است که می پندارد:
"دوستی" نیز گلی است،
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظریفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
- دانسته -
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم.
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .
گر بدانگونه که بایست به بار آید ،
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید .
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .
زندگی ، گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است .
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت!
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد ،
دوست می باید داشت !
با نلاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطرافشان
گلباران باد .
خوب خوب نازنین من..
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب..
بهتر از تمام شعر های ناب...
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است.
من تو را به خلوت خدایی خیال خود
”بهترین بهترین من“ خطاب می کنم...
برای اونی که خودش می دونه کیه